به نام خدا

دوباره ... دوباره بازگشت به سرزمین رویاها ...

دوست ندارم که حرفهای کهنه رو تازه کنم ... نمی خواهم به گذشته سیاه و سفید خود برگردم ...

امروز حرف دلم رو مینویسم ...

قصه یه دوست رو میخواهم براتون بگم ... یکی که همه بلایی رو سر دوستش اورد و یه پسر رو نابود کرد تا سر حد مرگ ... اسمش رفیق بود ولی نمی دونم چرا نارفیق شد ...

از همه کس خورده بودیم به غیر از دوست ...

یه دوستی ساده نبود ... یه همراز و همدرد ...یکی که فکر میکردم میشه پیشش سفره دل رو باز کرد ... ... شاید شمایی که اینو میخونی از یه نامرد یا نارفیق یا ... ضربه خورده باشی . اگر هم نخورده باشی مطمئن باش که میخوری ...

داشتم میگفتم که چقدر خوبه که ظاهر و باطن آدما یه رنگ می بود ...

به من گفت که منو ببخش ... بخشیدم . گفت عوض میشم ... اما نشد ... نشد ...

دیگه می خواهم سنگ دل باشم ... تا به همه ضربه بزنم اما از یه بی معرفت ضربه نخورم ...


به اطلاع دوستانی که این وبلاگ رو میخونن ( البته تعدادشون صفر مطلق ) می رسونم که تا دو سه هفته دیگه آپ نمشه ...

چیزی از عمر این وبلاگ باقی نمونده ... شاید رفت تو کما ... شاید هم برای همیشه رفت ...

اگه دیگه نیومدم خدانگهدار ...

کسی که برای ما نظر نداد ... حداقل از شما متشکرم که خوندی و نظر ندادی ...

 

علی

یا علی ...

یه عمری میگفتیم یا علی ... میخواستیم بایستیم ... بنشینیم ... کار کنیم ... و ... میگفتیم یا علی

امروز حال نوشتن نداشتم ... ولی دلم نیومد که ننویسم ... امدم بگم یا علی ...

آخه چه جوری باورت کنم ... علی ... دیوار کعبه به خاطر تو شکافته شد ... یه علی و یه ذوالفقار ...

ای ... ما کجا وو تو کجا ... خیلی باهات درد دل کردم ... جواب همشون گرفتم باز رسیدیم به حاجت و رازو نیاز ... باز هم رسیدیم به حرف دل ... قطعا برای اولین بار نیست ... برای آخرین بار هم نیست که در خونتو می زنم ...

در خونه ای که هیچ موقع نشد صاحب خونه دست خالی من رو رها کنه ... آهسته می امدیمو و سریع میرفتیم ... همیشه محتاجت بودم و هستم و خواهم بود ...

امروز حکایت عشق و لیلی و مجنون نیست ... امروز داستان رستم و سهراب و نوش دارو پس از مرگ نیست ...

امروز ماجرای درد نامردی تو روز مرد ... درد بی معرفتی ... درد ...

دنبال دوا و درمونم ... یه آرامبخش ... همه کاری کردم ... خیلی در زدم ... ولی همیشه یه امید ته دلم بود که اگه بیام و سفره دلم رو پیش تو باز کنم دوای درد ناعلاجم رو گرفتم ...

شاید درست نباشه که جلو مرد عالم کاینات از نامردی و ناجوانمردی حرف بزنیم ...

الان نمیدونم به دعای کی گوش میکنی ... شاید از من محتاجتر باشه ... ولی می دونم که صدای ما هم به گوش شما میرسه برا همین نمی خواهم که داد بزنم ... نمیخواهم که فریاد بکشم که علی کمک ... کمک ... کمک ...

آخر قصه های ما آدمای با دلهای سیاه به همین جا ختم میشه ...

یا علی امروز یه مرد و تنها نذار ...


شمایی که اینو خوندی ... اینو بدون که پدر تموم زندگی یه پسر ... اگه داری قدرشو بدون اگه نداری همین امروز برو سر خاکش ...

التماس دعا ...