-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 00:15
به نام خدا دوباره ... دوباره بازگشت به سرزمین رویاها ... دوست ندارم که حرفهای کهنه رو تازه کنم ... نمی خواهم به گذشته سیاه و سفید خود برگردم ... امروز حرف دلم رو مینویسم ... قصه یه دوست رو میخواهم براتون بگم ... یکی که همه بلایی رو سر دوستش اورد و یه پسر رو نابود کرد تا سر حد مرگ ... اسمش رفیق بود ولی نمی دونم چرا...
-
علی
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 14:50
یا علی ... یه عمری میگفتیم یا علی ... میخواستیم بایستیم ... بنشینیم ... کار کنیم ... و ... میگفتیم یا علی امروز حال نوشتن نداشتم ... ولی دلم نیومد که ننویسم ... امدم بگم یا علی ... آخه چه جوری باورت کنم ... علی ... دیوار کعبه به خاطر تو شکافته شد ... یه علی و یه ذوالفقار ... ای ... ما کجا وو تو کجا ... خیلی باهات درد...
-
حرف آخر ...
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 15:47
مرا ببخش از اینکه همیشه سرد بودم ... مرا ببخش از اینکه سخن تازه برا گفتن نداشتم ... مرا ببخش از اینکه نتونستم داوی دردت باشم ... مرا ببخش از اینکه توی عشق کم اوردم ... و آخر ... مرا ببخش از اینکه یک سال دوست داشتم ولی جراتش رو پیدا نکردم که بگم عاشق شدم ... ...
-
آرزو ...
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 15:42
بعد از پشت سر گذاشتن یه دوران پوچ و بی محتوا تصمیم دارم متحول بشم . امروز باید تصمیم را تحقق بخشید ... فردا دیره ... آخه چقدر انتظار ؟ ما کاری به کاره تقدیر نداریم ... خدایا شکرت ... ماکه قصد ناشکری نداریم ... خدایا ازت ممنونم به خاطر اینکه به من نشون دادی فاصله آرزو و هدف خیلی کوتاه ... همه جوره راضی هستم ... ولی آخه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 14:43
باز هم می آیم ...
-
از کجا باید شروع کرد
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 15:44
میخواهم از یه جایی شروع کنم که سرفصلش برمیگرده به پارسال همین موقع ... انگار همین دیروز بود ... منتظر نتایج کنکور بودم ... می دونستم خراب کردم ... با این حال منتظر معجزه بودم ... زمان سپری شد تا رتبه خودم رو دیدم ... همونی بود که فکرشو میکردم ...گفتن این عدد ۵ رقمی به کسانی که ۱۲ سال برام زحمت کشیده بودن سخت بود . توی...
-
شروعی دوباره ...
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 15:05
به نام خدا ... امروز دوباره با خودم تصمیم گرفتم که بیام و بنویسم ... بنویسم تا وقتی که هستم ... شاید بشه گفت که این وبلاگ هم سریالی از وبلاگهای ناکام و حذف شده گذشته است ... ولی امدم که این یکی رو حفظ کنم ... حرف ناگفته خیلی دارم ... راستش فقدان داشتن یک همدرد یا همزبون باعث شد که حرف دلم رو به دنیای صفر و یک بفورشم...